نقد، پلی میان جامعه و اثر

نشست بیستم «مدرسه نقد جام‌جم» با حضور فرزاد مؤتمن، کارگردان برجسته سینمای ایران، فرصتی فراهم‌آورد تا رابطه میان فیلمسازان و منتقدان از زوایای گوناگون بررسی شود. این جلسه با حضور جمعی از منتقدان و پژوهشگران سینما برگزار شد و برای نخستین‌بار به‌جای منتقد یا عوامل فیلم، یک فیلمساز مهمان اصلی بود.

محور گفت‌وگو بررسیف «اثر نقد و منتقد بر فیلمساز و سینما» بود؛ موضوعی که همواره در محافل هنری محل بحث و جدل است. در این مصاحبه، مؤتمن با صراحت از تجربه‌های شخصی خود سخن گفت و نقد فیلم را نه برای فیلمساز، بلکه برای مخاطب دانست. او تأکید کرد نقد باید مستقل، بی‌رحم و جست‌وجوگر باشد و وظیفه اصلی منتقد کشف آثار کمتردیده‌‌شده است. در این جلسه بهزاد زهرایی، از اساتید مدرسه نقد و منتقد و مدرس سینما و محمدامین احمدی، مهدی صالحی و نگار زهرایی، منتقدان فارغ‌التحصیل از این مدرسه نیز از ضرورت تربیت منتقدان حرفه‌ای، استقلال نهادی نقد و نقش آن در ارتقای فرهنگ عمومی سخن گفتند.

بهزاد زهرایی:
 امروز بیستمین جلسه از مجموعه‌نشست‌های «مدرسه نقد جام‌جم» برگزار می‌شود و افتخار داریم در خدمت جناب فرزاد مؤتمن باشیم. این جلسه ویژگی خاصی دارد؛ چراکه در نشست‌های پیشین مهمانان ما عمدتا منتقدان یا دیگر عوامل فیلم بودند، اما امروز برای نخستین‌بار یک فیلمساز در جمع ما حضور دارد. بنابراین تقابل میان منتقدان و فیلمسازان در این نشست به‌طور مستقیم دیده می‌شود. موضوعی که قصد داریم به بررسی آن بپردازیم «اثر نقد و منتقد بر فیلمساز و سینما» است.جناب مؤتمن،مایلم در آغاز نظرشخصی شما را به‌عنوان یک فیلمساز بدانم؛ این‌که منتقد تا چه اندازه می‌تواند بر فیلمساز اثر بگذارد؟ آیا نقدی که نوشته می‌شود می‌تواند در کارهای بعدی او تأثیر بگذارد و به‌کار گرفته شود؟

روزی روزگاری ایران 


مؤتمن: 
شاید این پدیده در کشورهای صنعتی نمود بهتری داشته باشد؛ چراکه در آنجا نقد سینمایی در روزنامه‌های پرتیراژ منتشر می‌شود و گاهی حتی بر میزان فروش فیلم‌ها -چه مثبت و چه منفی – تأثیر مستقیم می‌گذارد. در نتیجه، منتقدان در آن جوامع از قدرت و نفوذی برخوردارند که در کشورهای درحال‌توسعه کمتر نمونه‌ای از آن می‌بینیم. در ایران، حتی مجلات سینمایی که روزگاری تیراژ قابل‌توجهی داشتند، امروز به‌شکل محدود و تقریبا بدون مخاطب منتشر می‌شوند. در نتیجه، نقد فیلم آن کارکرد اصلی خود را ــ چه در زمینه تأثیرگذاری بر سرنوشت حرفه‌ای فیلمساز و چه از منظر  ایجاد پلی میان اثر سینمایی و جامعه – به‌طور کامل از دست داده است. علاوه‌براین، در سال‌های اخیر با پدیده عجیب دیگری نیز روبه‌رو شده‌ایم که محصول مستقیم تکنولوژی است: شبکه‌هایی مانند اینستاگرام و فیسبوک عملا هر کاربری را به یک منتقد فیلم تبدیل کرده‌اند. در نتیجه، نقد سینمایی بخشی از اعتبار پیشین خود را از دست داده است؛ چراکه امروزه تقریبا هر فردی به نقد فیلم می‌پردازد. متأسفانه هیچ واکنش جدی یا بین‌المللی در برابر این روند به چشم نمی‌خورد. این افول فراگیر، که در سراسر جهان قابل مشاهده است، باعث گسست پیوند ضروری میان نقد و سینما شده است. در مورد شخص خودم باید بگویم که از همان ابتدا با منتقدان ارتباطی نداشتم. فاصله سلایقم با آنها به‌قدری بود که تقریبا هیچ گفت‌وگویی بین ما شکل‌نمی‌گرفت. من کار خود را می‌کردم و توجهی به نظرات و نوشته‌های‌شان نداشتم؛ برایم اهمیتی نداشت و تقریبا کاملا بی‌تفاوت بودم. البته یک استثنا وجود داشت: سعید عقیقی، نویسنده و منتقدی که زیاد با او همکاری کردم. اما از همان آغاز همکاری گفتم که دیگر نقد ننویسد؛ چراکه او اکنون بخشی از دنیای سینماست و یک سینماگر نباید به نقدنویسی بپردازد، همان‌طور که یک منتقد نیز نباید به سینماگران نزدیک شود.
در ایران اصول حرفه‌ای نقد سینما رعایت نمی‌شود. مثلا من قرارداد وینسنت کنبی، منتقد معروف نیویورک‌تایمز را خوانده‌ام. در قراردادش صراحتا نوشته شده بود: حق ندارد در لس‌آنجلس (پایتخت صنعت سینما) زندگی کند، هیچ تهیه‌کننده یا کارگردانی نباید هزینه‌ سفرش را بپردازد و حق ندارد به دعوت ناهار یا شام فیلمسازان پاسخ مثبت بدهد. این محدودیت‌ها کاملا درست و منطقی است؛ چون اگر منتقد مدام در میان فیلمسازان باشد، ممکن است امروز نقد تند و منفی‌ای بنویسد و فردا همان کارگردان را همراه همسر و فرزندانش در خیابان ببیند؛ آن‌وقت عذاب وجدان می‌گیرد و فکر می‌کند با قلمش به زندگی و معاش یک انسان واقعی لطمه زده است. چنین حسی نباید وجود داشته باشد. نقد فیلم باید بی‌رحم و مستقل باشد. اما در ایران منتقدان در مهمانی‌های فیلمسازان حضور دارند و این استقلال از بین می‌رود. به همین دلیل من کمی دور مانده‌ام.

منتقد همان روزنامه‌نگار است 

صالحی: در ارتباط با نکته‌ای که جناب مؤتمن فرمودند-مبنی بر این‌که منتقدان باید از جامعه فیلمسازان جدا باشند – باید بگویم ما سال‌هاست دراین‌باره صحبت می‌کنیم، اما متأسفانه «گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من/ آنچه البته به جایی نرسد فریاد است». من همیشه تأکید کرده‌ام که منتقدان سینما باید کاملا مستقل باشند و به‌هیچ‌عنوان زیرمجموعه‌ خانه‌ سینما قرار نگیرند. منتقد در اصل روزنامه‌نگار است؛ بنابراین انجمن صنفی او هم باید شاخه‌ای از انجمن روزنامه‌نگاران ایران یا خانه‌ مطبوعات باشد، نه بخشی از خانه سینما. چون ماهیت کار روزنامه‌نگاری و نقد مطبوعاتی با حرفه‌ فیلمسازی کاملا متفاوت است؛ اما کسی گوش نکرد و گفتند: «نه آقا، چه کسی گفته جدا باشند؟ ما سرگردان می‌شویم.» ادغام انجمن منتقدان و انجمن نویسندگان فیلمنامه در خانه سینما، لطمه‌ای جدی به فضای نقد زده است. این امر استقلال نقد را مخدوش کرده و مانع از ایفای نقش واقعی آن در تحلیل و ارزیابی فیلم‌ها شده است. از سوی دیگر خود من سیاستی دارم: وقتی می‌خواهم برای فیلمی نقد بنویسم ابتدا نگاه می‌کنم چقدر فروش داشته است. من معمولا فقط فیلم‌هایی را نقد می‌کنم که فروش‌شان از دومیلیارد تومان گذشته باشد. اگر فیلمی فروش کمتری داشته باشد، ترجیح می‌دهم سکوت کنم، بگذارم مسیر طبیعی خودش را طی کند و فرصتی برای دیده‌شدن داشته باشد. پس از پایان اکران سینمایی و با ورود فیلم به شبکه نمایش خانگی، درباره آن می‌نویسم. برخی دوستان ایراد می‌گیرند که «فیلم دیگر روی پرده نیست». درست است اما باید اجازه داد فیلمساز دست‌کم به سود اندکی برسد؛ به‌ویژه در این سینمایی که همه دنبال کمدی هستند و هیچ فیلم فاخر جدی تولید نمی‌شود. به همین دلیل در مورد برخی فیلم‌هایی که به مسائل اجتماعی و فرهنگی می‌پردازند اجازه می‌دهیم کمی بیشتر فروش داشته باشند یا اگر نقدی می‌نویسیم با مهربانی بیشتری برخورد کنیم تا دیده شوند. درواقع منتقد نقشی اساسی دارد، او آینه فیلمساز است. منتقد درحقیقت پل ارتباطی میان مخاطب و فیلمساز است؛ از یک‌سو به فیلمساز می‌گوید این ضعف‌ها و اشکالات در اثر شما وجود دارد و از سوی دیگر به مخاطب یادآوری می‌کند باید سطح درک و توقع خود را بالا ببرد تا به سطحی برسد که فیلمساز برایش ساخته است. فیلم‌هایی که امروز ساخته می‌شوند، فقط برای امروز نیستند؛ بلکه می‌توانند آینده‌ ما را هم بسازند. این تأثیر به‌ظاهر کوچک، درحقیقت بر نسل‌های بعدی، بر فرهنگ و رفتار اجتماعی ما اثر عمیقی می‌گذارد.  برای مثال، در گذشته در گفت‌وگوهای روزمره به‌ندرت از الفاظ رکیک استفاده می‌شد، اما به‌تدریج و به‌ویژه با پخش گسترده‌ کمدی‌های اخیر، این قبح کاملا شکسته شده است.  به همین دلیل است که نقش منتقد به‌عنوان پل ارتباطی میان فیلمساز و مخاطب بیش از پیش اهمیت پیدا می‌کند.

مؤتمن:
 من مشکلی می‌بینم و آن این است که نقد فیلم در ایران اصولا تحت تأثیر موج نوی سینمای ایران شکل گرفته و اساسا محتوایی و مضمونی است. برای من که با سینمای ایران بزرگ نشده‌ام و بسیار کم فیلم ایرانی می‌بینم و اساسا هیچ‌گاه از سینمای ایران خوشم نیامده این نوع نقدها قابل فهم نیست. همیشه معتقد بوده‌ام که تنها با پایین‌آوردن استانداردها می‌توان درباره فیلم ایرانی ازجمله فیلم‌های خودم بحث کرد. من در فضایی دیگر بزرگ شده‌ام و وقتی با نقد فیلم ایرانی مواجه می‌شوم به نظرم مجموعه‌ای از بحث‌های غیرقابل فهم و صرفا مضمونی می‌آید. ضمن این‌که منتقدان ما اساسا با سینمای مدرن بیگانه‌اند و آن را نمی‌شناسند. برای نمونه وقتی فیلم «سراسر شب» را ساختم و پس از اکران در برنامه «هفت» سه منتقددرباره آن صحبت کردند،گفتندشخصیت‌پردازی دراین فیلم شکل نگرفته است.درحالی‌که این فیلم اساسا شخصیت‌پردازی ندارد؛ چون فیلم مدرن است. در سینمای مدرن شخصیت‌پردازی به مفهوم کلاسیک وجود ندارد؛ شخصیت در حد بازتابی در شیشه یا آینه در مقطع زمانی خاصی مطرح می‌شود. وقتی فاصله این‌قدر زیاد است دیگر ارتباطی شکل نمی‌گیرد. من احساس می‌کنم منتقد مانند مخاطب عام با من برخورد می‌کند و این کاملا ناامیدکننده است. به‌ندرت منتقدان حرفه‌ای داریم؛ آن هم بیشتر در میان نسل جوان. جوان‌ها تا حدی با سینمای مدرن آشنا می‌شوند اما نسل قدیمی وقتی درباره فیلم‌های مدرن بحث می‌کنند همچنان می‌گویند: «اینها اداست» یا آن را به شکل یک معضل نشان می‌دهند. درحالی‌که نمی‌دانند پس از جنگ جهانی دوم سینما تغییر کرد؛ سینمای غیرتداومی به‌وجود آمد و هم شکل قصه‌گویی و هم معماری و مهندسی فیلم تغییر کرد. منتقدان ایرانی این را متوجه نیستند. آنها سینما را تا جان فورد و هیچکاک دنبال کرده‌اند و پس از آن دیگر نقدی نداریم. چند نقد از سعید عقیقی هست و یکی دو نفر دیگر، همین! کتاب‌هایی هم منتشر شده اما منتقد ایرانی نمی‌تواند درباره گُدار بنویسد. چون وقتی درباره گدار صحبت می‌کنید دیگر نمی‌توانید ارجاعات مضمونی بیاورید؛ باید درباره خود سینما بنویسید. از دهه ۸۰ به بعد فیلم‌های گدار عامدانه غیرقابل‌درک شدند، زیرا او احساس می‌کرد در جهانی زندگی می‌کنیم که دیگر معنا وجود ندارد. در نتیجه معنا در فیلم‌هایش پنهان است.

نگار زهرایی:
 سؤالی که داشتم – پیش از آن‌که خودتان اشاره کنید، این است-  فاصله‌ای که میان شما و منتقدان وجود دارد، آیا ناشی از کم‌دانشی برخی منتقدان است؟ چون بیشتر آثار شما مدرن بوده و درحوزه سینمای مدرن جای می‌گیرداما منتقدان ما به‌دلیل آشنایی صرف با سینمای کلاسیک، با این نوع آثار مانند آثار کلاسیک برخورد می‌کنند؟

شناخت سینمای مدرن

مؤتمن:  من نمی‌گویم منتقدان کم‌دانش‌اند؛ برخی از آنها بسیار باسوادند. مسأله، دانش نیست، شناخت سینمای مدرن است که واقعا وجود ندارد. این منتقدان همچنان به‌دنبال داستان هستند و متوجه نیستند که بسیاری از فیلم‌ها دیگر داستانی تعریف نمی‌کنند. کاری ندارم به «مردی با یک دوربین فیلمبرداری»اثر ژیگا ورتوف که قریب به۱۰۰سال پیش بدون هیچ داستانی ساخته شد؛ همین امروز هم بسیاری از فیلم‌ها داستان‌محور نیستند. در فیلم «در شهر سیلویا» چه داستانی وجود دارد؟ یا در فیلم «تایم‌کد» ساخته مایک فیگیس، داستانی هست اما به جای روایت کلاسیک، شخصیت‌ها هم‌زمان دنبال می‌شوند و از طریق دنبال کردن آنها به داستان می‌رسیم. منتقد ما نمی‌فهمد که دیگر نمی‌توان به شیوه قدیمی در پایان به تماشاگر گفت: «و آنها تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردند.» بعد از جنگ جهانی دوم دیگر چنین چیزی ممکن نبود. آلبر کامو آمده بود، ژان پل سارتر از راه رسیده بود، موسیقی تغییر کرده بود؛ راک‌ اند رول، رولینگ استونز و بیتلز آمده بودند، موسیقی سوررئال شده بود، شعر و ادبیات تغییر کرده بود. شما همین حالا رمان‌ها را نگاه کنید: مثلا در «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری»، کالوینو دو فصل پیش می‌رود و در فصل سوم و چهارم به خواننده می‌گوید: «این کتابی که در دست داری درست صحافی نشده و قصه بعدی متعلق به کتاب دیگری است.» یا در «شهر پیش‌گوی» پل آستر، شخصیت اصلی را دنبال می‌کنید اما ۹۰ صفحه بعد برق آسانسور می‌رود و نویسنده می‌گوید: «خب، دیگر نمی‌توانیم این شخصیت را دنبال کنیم، حالا برویم سراغ دیگری.» یعنی داستان‌ها تغییر کرده‌اند؛ اگر هم داستانی تعریف می‌شود کاملا شوخ و پارودیک است. جای داستان را فضا و اتمسفر گرفته است؛ همان چیزی که اساس سینماست. سینما داستان نیست؛ داستان و بازیگری چیزهایی هستند که بعدها به سینما اضافه شدند. سینما صدا،تصویر،احساس واتمسفری است که ازترکیب اینها به‌وجود می‌آید اما نقدهای ما را که می‌خوانید، همه‌اش داستان، داستان، داستان و موضوع است. طبیعی است که برای من جذابیتی ندارد.

نگار زهرایی: چرا بخشی از منتقدان وقتی فیلم‌های گدار را می‌بینند به آن ایراد نمی‌گیرند اما وقتی فیلمساز ایرانی فیلم مدرن می‌سازد، می‌گویند چرا شخصیت‌پردازی یا داستان ندارد؟ آیا فقط به‌خاطر اسم گدار است که می‌ترسند ایراد بگیرند، در حالی‌که معیار باید یکسان باشد؟

مؤتمن: به گدار هم خیلی ناسزا می‌گویند، چون نمی‌دانند چه باید بگویند. اگر فیلم‌های مورد علاقه‌شان را نگاه کنید، می‌بینید اصولا از سال‌های ۱۳۶۰ در سینما جلوتر نیامده‌اند. تصورشان از داستانگویی همان سید فیلد است و نگاه‌شان به فیلم‌ها کاملا کلاسیک مانده.

احمدی:  در ادامه صحبت دوستان برداشت من این است که مایک تصور از منتقد ایده‌آل داریم؛ یعنی این استاندارد که منتقد باید پل میان اندیشه وهنر باشد. چنین منتقدی بایدبه مباحث بین‌رشته‌ای سینماآگاه باشد، نظریه فیلم را بشناسد، توانایی تحلیلی داشته باشد و تاریخ سینما را بداند.

X