سیما بیجاد – هنرجوی مدرسه نقد جام جم
فرانکشتاین ۲۰۲۵ بهکارگردانی گییرمو دلتورو، اقتباسی حماسی، گوتیک و تخیلی از رمان کلاسیک مری شلی است که رابطه خالق و مخلوق را محور قرار داده و با ترکیب جلوههای بصری، موسیقی، میزانسن و تحلیل روانشناختی، تجربهای انسانی، عاطفی و تراژیک ارائه میدهد. فیلم روایت ویکتور و مخلوق او را دنبال میکند و مخاطب را به تامل درباره مسئولیت اخلاقی، تعلق و پیامدهای خلق دعوت میکند، بدون اینکه جزئیات داستان لو برود.
دلتورو برای روایت، یک ساختار سهبخشی انتخاب کرده است: بخش قطبی، داستان ویکتور و داستان مخلوق. این تقسیمبندی امکان نمایش دیدگاههای موازی و تضاد روانی شخصیتها را فراهم میکند. بخش قطبی به صحنههای آغازین و پایانی در مناظر یخزده و قطبی اشاره دارد که ویکتور توسط خدمه کشتی نجات مییابد و مخلوق نیز در همین محیط سرد و یخزده ظاهر میشود. این صحنهها تنهایی و طرد مخلوق و بحران اخلاقی ویکتور را بازنمایی میکنند. قاببندی از پایین، حرکت آرام دوربین و رنگهای سرد باعث میشود مخاطب همدلی با مخلوق پیدا کند و تراژدی روانی او ملموس شود. بخش ویکتور بر غرور، وسواس و مسئولیتناپذیری او تمرکز دارد و بخش مخلوق، با فضاهای باز، تضاد میان آزادی ظاهری و طرد اجتماعی را به تصویر میکشد. این ساختار یک دیالکتیک بصری و روانی ایجاد میکند که پیام اخلاقی فیلم، یعنی مسئولیت و پیامد خلق را تقویت میکند.
در صحنه آغازین قطبی، مخلوق در میان مناظر یخزده و باد سرد قرار دارد. دوربین با حرکات نرم و قاببندی از پایین، تجربه او از تنهایی و جدایی را به مخاطب منتقل میکند. رنگآمیزی سرد و انعکاس برف حس انزوا و طرد اجتماعی را تقویت میکند و سکوت محیطی همراه با موسیقی ملودیک آرام، همدلی مخاطب با مخلوق را شکل میدهد. این طراحی بصری باعث میشود مخلوق صرفا هیولا دیده نشود بلکه سوژهای روانمند و انسانی تجربه شود.
فضای بسته آزمایشگاه ویکتور با خطوط عمودی، سایههای سنگین و نور محدود، غرور و وسواس او را منتقل میکند. ابزارهای فلزی، سیمکشیها و شعلههای کوچک الکتریکی، حس ناپایداری و ولتاژ اخلاقی خلق را نشان میدهند. قاببندی نزدیک متمرکز بر چهره و حرکات بدن او، اضطراب و غرور علمیاش را برجسته میکند و تضاد مخلوق با محیط باز آشکار میشود.
بدن مخلوق، با بخیهها و وصلههای متعدد، تاریخچه خلق و پیامدهای اخلاقی را بازتاب میدهد. حرکت او همراه با قاببندی کلوزآپ و نورپردازی سرد، تجربه جهان از دید او را برای مخاطب ملموس میکند. هر حرکت بدن و زبان چهره مخلوق حامل بار عاطفی و روانی است و تضاد میان طرد و نیاز به تعلق را تقویت میکند.
ویکتور نهتنها یک دانشمند جاهطلب، بلکه فردی است که بهدلیل غرور و ناتوانی عاطفی، مسئولیت خلق مخلوق را نمیپذیرد. خلق مخلوق برای او عملی روانشناختی است؛ تلاشی برای بازسازی فقدان یا نقص عاطفی. مخلوق، با وجود ظاهر وصلهخورده، موجودی خودآگاه است و طرد اجتماعی و عدم پذیرش خالق، بحران وجودی و رشد هویت او را شکل میدهد. دلتورو نشان میدهد که طرد اجتماعی نه فقط انزوا بلکه سوگ وجودی و شکلگیری اخلاق فردی را بههمراه دارد.
موسیقی و صداگذاری نقشی کلیدی در انتقال حالت روانی دارند. سکوت محیطی، صدای باد، گامهای آهسته و صداهای صنعتی و طبیعی، همدلی و تنهایی مخلوق را تشدید میکنند. این انتخابها مخاطب را با مخلوق همراه میکند و عمق روانی تراژدی را قابل لمس میسازد. موسیقی ملودیک با ارجاعات گوتیک، حس حماسی، تراژدی و امید را همزمان منتقل میکند.
ساختار سهبخشی انتخاب شده نیز نقش مهمی در بازنمایی تمها دارد، امکان نمایش دیدگاههای موازی و تضاد روانی شخصیتها را فراهم میکند و پیام اخلاقی فیلم، مسئولیت و پیامد خلق را تقویت میکند. بخش قطبی تنهایی و جدایی مخلوق، بخش ویکتور غرور و وسواس علمی، و بخش مخلوق تضاد میان آزادی و طرد را نشان میدهد.
حرکات دوربین، کلوزآپها، نورپردازی سرد، سکوت و موسیقی ملودیک، طراحی بدن وصلهخورده و رنگهای ناهمگون باعث میشوند مخاطب تجربه جهان از دید مخلوق را درک کند و او را صرفا هیولا نبیند؛ همین امر باعث همدلی مخاطب با مخلوق شده است.
تغییرات داستانی شامل بازآفرینی روابط شخصیتها، صحنهها و پایان متفاوت است. این تغییرات وفاداری کامل به جزئیات رمان را کاهش دادهاند، اما تمرکز بیشتر روی پیام اخلاقی و روانشناختی فیلم، آن را مدرن و انسانیتر کرده و روح اصلی رمان شلی حفظ شده است.
میزانسن و قاببندی آزمایشگاه ویکتور فشار روانی و غرور او را نشان میدهد؛ فضاهای باز مخلوق، تضاد میان آزادی و طرد را انتقال میدهد و نورپردازی سرد و سایهها، همدلی و تراژدی را تقویت میکند. طراحی بدن مخلوق، بخیهها و وصلهها، تاریخچه اخلاقی و پیامد خلق را بازنمایی میکند.
آزمایشگاه ویکتور در کنار طراحی خشن و وصله خورده بریدن مخلوق، ساختاری بصری میسازد که غرور علمی، فشار روانی و پیامدهای اخلاقی آفرینش را برجسته میکند. در مقابل، فضاهای باز و نور پردازی سرد پیرامون مخلوق، تضاد میان آزادی بالقوه و طردشدگی را تقویت کرده و امکان همدلی تراژیک با او را فراهم میآورد.
درچنین بستری، فیلم پرسشی اگزیستانسیالیستی را در مرکز توجه قرار میدهد: اگر انسان حیاتی را خلق کند که هرگز امکان انتخابِ بودن نداشته است، آیا حق دارد از مسئولیت وجودی و اخلاقی آن بگریزد؟
آفرینش زمانی موجه است که با پذیرش کامل مسئولیت اخلاقی و وجودی همراه باشد. مخلوق با مساله معنای زیستی روبهرو میشود که بر تحمیل و رهاشدگی بنا شده و ویکتور با این حقیقت مواجه میشود که مقام خالق بدون تعهد اخلاقی، به بحران و فروپاشی شخصی میانجامد. دلتورو به شیوهای منسجم نشان میدهد که قدرت انسان در خلق، در غیاب مسئولیت، به رنج مخلوق و بحران اخلاقی خودِ خالق منتهی میشود. مخلوق در مقام تجسم آفرینش بدون تعهد، مرزهای قدرت و مسئولیت انسان را به چالش میکشد.
و، اما کلام آخر، فرانکشتاین دلتورو نمونهای برجسته از بازخوانی کلاسیک است که فرم، محتوا و روانشناسی شخصیتها را در هم میآمیزد و تجربه مخاطب از تراژدی، همدلی، مسئولیت، امید و محدودیت اخلاقی قدرت انسان را بهشکل سینمایی و حماسی منتقل میکند. این تحلیل نشان میدهد که اقتباس میتواند تغییرات داستانی داشته باشد و در عین حال روح و پیام اصلی رمان را زنده نگه دارد و با ابزارهای فرمالیستی، روانشناختی، موسیقیایی و فلسفی، تجربهای یکپارچه و قدرتمند ایجاد کند.